- شنبه ۹ آبان ۹۴
- ۱۱:۱۰
* روز- خارجی- من و مامان کنار خیابان ایستاده ایم:
مامان: اِ نگاه کن دانشگاهتون بنر زده واسه مراسم های دهه، حضور عموم هم آزاده
من: کو؟ این که مال دانشگاه ... است!
مامان: مگه تو الان کجا درس میخونی؟!
من: هااان راست میگی! الان دوماهه دانشجوی اینجام! :|
بلی همچنان در بحران هویت و تعلق به سر می برم :))
* روزِ تاسوعا- خارجی- موقع برگشت از مراسم:
من: ای! اینجا آش رشته میدادن، دلم خواست :/ امام حسین میشه تا فردا یه کاسه از اینا برسونی لطفا؟
روزِ عاشورا- خارجی- دوباره موقع برگشت از مراسم:
من خطاب به مامان: ای بابا از هرجا رد میشیم آش میدادن الان دیگه تموم شده :/ یعنی امام حسین یه دونه کاسه آش هم دوست نداشت به ما بده! :/
دیروز- داخلی- آشپزخانه:
من: مامان حالا که امام حسین آش نداد بهمون حداقل شما که امروز خونه ای یه کم درست کن :)
مامان: کشتی خودتو با این آش رشته، باشه :)
دو ساعت بعد وقتی که بوی آشِ مامان کل خونه رو برداشته:
داداشم (در حالی که تازه رسیده خونه و یه ظرف آش رشته هم دستشه): این نذری رو یه بنده خدایی دم خونه بهم داد!
و بدین سان امام حسین گفتند واسه یه کاسه آش ما رو بدقول نکن :/ :))
فقط اینجور که پیداست تا دو روز دیگه همش باید آش بخوریم :|
- ۱۳۹