شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

قهرهای ماندگار

  • ۲۲:۲۷

توی ایستگاه اتوبوس دیدمش تغییر نکرده بود فقط بزرگتر شده بود. نمی دانم چرا وانمود کردم نشناختمش! او هم جلو نیامد، اصلا چشم تو چشم هم نشدیم، در واقع سعی کردم نشویم، شاید او هم!

برگشتم به سال ها قبل... حیاط مدرسه... اول دبیرستان بودیم و سر ماجرایی که مربوط به ورود بی اجازه به حریم شخصی من بود بحثمان شد، البته او دید دیگری به ماجرا داشت اما هر دو مغرور بودیم و رئیس مآب! بدون هیچ توضیحی قهر بین مان همیشگی شد... از آن روز به بعد همدیگر را ندیده گرفتیم بعد هم رشته هایمان متفاوت شد و درنهایت بعد از اتمام دبیرستان دیگر ندیدمش.

خانه شان نزدیک ماست توی ایستگاه یادم افتاد! بعد هم تعجب کردم چطور این همه سال حتی اتفاقی هم روبرو نشدیم! چند روز بعد دوباره دیدمش این بار فکر کردم دلیلی ندارد این بازی مسخره را ادامه دهم، قطعا دوستی مان برنمی گردد اما دوست ندارم قهر توی دلم بماند. حیف! آنقدر غرور همیشگی ام دِل دِل کرد که فرصتم تمام شد! تصمیم گرفتم دفعه بعد حتما باهم روبرو شویم اما... بعضی صبح ها در ایستگاه چشم می گردانم شاید چشمم به آشنای دور  بخورد... همه قیافه ها غریبه اند...

الان که داشتم این پست را می نوشتم حس کردم اگر قدرت روبرو شدن با او را داشته باشم، شاید بتوانم الف را هم ببخشم، نه به عنوان دوست، فقط برای اینکه بخشی از خاطرات کارشناسی ام با لبخند تلخی همراه نشود! پارسال با مامان تماس گرفته بود و دقیقا یک سال است مامان اصرار دارد سراغش را بگیرم، طفلک مامان ماجرا را نمی داند و اینکه من همه نشانه ها و راه های ارتباطی مان را پاک کرده ام. شاید شماره اش را از دوستان مشترکمان بپرسم! شاید!

  • ۲۹۵
نگار :)
من هم غرور زیادی دارم و این غرور بعضی وقتا مانع خیلی کارهای شاید خوب میشه..
بخشیدن به آدم آرامش میده..
امان از غرور زیاد!
خیلی :)
سمیرا
بنظر من ادم اگه واقعا ته ته دلش غرورشو دوس نداشته باشه و بهش افتخار نکنه انقد راحت نمیگه من مغرورم. اینکه پذیرفتی اون قهر یه بازی مسخره اس خیلی باارزشه. اما بنظرم خیلی وقتا انجام ندادن یه کار ناشی از اینه که دقیقا به راهمون ایمان نداریم. باور نداریم که درسته. واسه همین ته دلمون میخوایم که فرصت تموم شه.
بنظرم تو لایه های درونی وجودت از مغرور بودنت حس خوبی داری. از تحویل نگرفتن بقیه.
البته به دل نگیری دوس جونم. صرفا تحلیل یه نوشته بود نه کامنت شخصی.
و اما بخشش. اگه راهی به ذهنت رسید که بتونی از ته دلت یکیو ببخشی به منم بگو. من میبخشم. به این معنی که به اون ادم حس بدی ندارم و دوست دارم شاد باشه. اما در عین حال هر بار خاطره ی تلخش یادم میاد پتانسیلشو دارم که با اون خاطره زجه بزنم.و بدیش اینه که ادمایی که باهاشون خاطره ی تلخ دارم )خاطره ی تلخ بزرگ البته. نه مثلا یه بحث کوچیک(
همیشه بااون خاطره ها واسم تداعی میشن. یعنی مثلا وقتی اسم ک.م میاد که تو میشناسیش، کنارتمام حسای خوبی که دارم بهش، اون دعوای وحشتناکی که بامن کرد به خاطر دوست دخترش تو ذهنم میاد و ته دلم بدجوری میرنجم.
واقعا بخشیدن هنر بزرگیه
چقد سخنرانی کرثم. برم دیگه
خب سمیرا جونی تو همیشه معتقدی من ته تهش غرورمو به همه چیز ترجیح میدم، نمیگم قبلا اینجوری نبوده ولی الان دیگه دوزش خیلی کم شده :)
در مورد بخشش هم من میبخشم و نسبت به طرف کلا بی تفاوت میشم. یعنی دیگه خیلی باید عزیز باشه یا خیلی فاکتورهای دیگه پیش بیاد که مثل قبل باهاش بمونم
درباره ک.م حرفی ندارم واقعا :/
راستی الان اون بحث معروفی که باهم داشتیم تو کدوم رده قرار میگیره؟ :|
سمیرا
نه عزیزم. همیشه نظرم این نیس که غرورتو ترجیح میدی. این نظرم کلیه. ببین تو اگه ته وجودت حس نکنی مغرور بودن چیز خوب و قابل افتخاریه خیلی راحت نمیگی من مغرورم. البته خب شاید الان تغییر کردی.
در مورد بخشش. اره خب. اینکه ادم ببخشه و بی تفاوت شه خیلی سخت نیس. اینکه ببخشه و عین قبل شه سخته.
در مورد بحث ما . خب یادم میاد . زیاد. اما خوبیش اینه که چیزای خوبی هم یادم میاد زیاد.
الان تو موقعیت هایی نبودم که بدونم هنوز مغرورم یا نه!
بلی واقعا سخته.
خدا رو شکر :) لطفا خوبی ها بیشتر یادت بیاد دیگه :) من بعد اون چتمون تو تلگرام دیگه بهش فکر نمی کنم.
سمیرا
خب اون چت تلگرام خیلی خوب بود. چون تا قبلش فقط همون بحثه یادم میومد. و البته تا کمی بعد از اون چت هم همین بود . اما بعدنا اوضا بهتر شد.
شاید دلیلش اینه که تو از من خیلی بزرگوارتری. شایدم دلیلش اینه که من یه چند تا نقطه ی حساس دارم تو روحم. که اونشب دقیقا به یکی از اونا فشار اومد.
مهم نیس.
مهم اینه که خیلی دوستت دارم.
و دلم تنگ شده .
بزرگوارتر!!!
بلی همه مون حساسیت های خاص خودمون رو داریم

دقیقا مهم همینه، منم دوست دارم :) :* به قول خودت دل به دل لوله کشیه :))
miss N....
این که یک نفر رو نبخشی یعنی تو ذهنت زندانی اش کردی ...
اگه واقعا کسی اذیتت کرده بهش دیگه اهمیت نده ... همینقدر بسشه ..
باهات موافقم
تا الان هم همین کارو کردم، ولی هیچ پرونده ناتمومی خوشایند نیست :))
.... ....
اهمیت ندادن نوعی نبخشیدنه
بله و بخاطر همین میگم قصه های ناتمام خوشایند نیست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan