شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

من و بابا

  • ۱۶:۵۵

پرتکرار ترین مکالمه بین و من و بابا در طول عمرم:

بابا: داری چکار می کنی؟

من: داستان می خونم/ فیلم می بینم

بابا: حالا هی وقتتو تلف کن، این عمر داره میره، به جای این کارا بشین دو کلمه درس بخون!!!

 

نکته 1: همیشه برایم سوال بوده اگر کلا ادامه تحصیل نمی دادم در این موقعیت مکالمه ما به چه صورتی پیش می رفت؟!

نکته 2: زمان مدرسه یک همکلاسی داشتم که همیشه سرش داخل کتاب درسی بود، بعد پدر و مادرش مدام بهش می گفتند: "چقدر درس می خونی! کمی هم فعالیت جنبی داشته باش!" به نظرتان ممکن است اون لک لکی که بچه ها را می رسانده در خانه ها ما را اشتباهی دیلیور کرده باشد؟

نکته 3: از قضا پدرم تحصیل کرده هستند و مدرس دانشگاه بودند. همیشه هم برای من و داداشم از زمان بچگی شان که به دلیل شرایط هم کار می کردند و هم درس می خواندند حکایت ها گفتند، ولی با احترام به سختی هایی که برای رسیدن به موفقیت متحمل شدند، می خواهم بدانم آیا یک بعدی بودن هنر است؟ خب من دوست دارم n بعدی باشم، دوست دارم هر کاری را زمانی انجام دهم که ازش لذت ببرم حتی اگر آن کار درس خواندن باشد، حالا تکلیف چیه؟؟؟

 

+ الان که بهش فکر می کنم به نظرم یک بعدی بودن توانایی خاصی می خواهد اتفاقا!

  • ۴۶۶
یک مردِ جدّی
عجبا!!
عجب از چی؟!!
م. ج.
احتمال داره برای آغاز گفتگو تنها این سوال رو بلد باشن :)
پدر مادرا همینجورین... همیشه چیزی برای ایراد گرفتن پیدا میکنن...
شاید، ولی ادامه اش نشونه ای از تمایل به گفتگو نداره!!
واقعا چرا؟؟!
نگین
نمیدونم چرا از نظر مامان باباها همیشه عمرمون داره هدر میره :))))
فهمیدی به منم بگو :/
نیلوفر
شیمیست خط خطی عزیز عیدت مبارک
عید شما هم مبارک!
لولا پالوزا
اوف اوف یعنی این دیالوگ خانه ی ماست :|
بخوابی بخوری راه بری کار کنی آشپزی کنی نفس بکشی میگن هی این وقتای خوب رو از دست بده بجای درس خوندن:|
عایا ما در گور هم کمکی از درس میگیریم؟ :|
:|
:))) من دیگه حرفی ندارم
سارا ف.ن
من که اصلا نمی تونم درس خوندن رو تحمل کنم! خیلی رو مُخه! خیـــــلی!
حالا که زوده این حرفو بگی!! :)
MIM HM
برای دوران مزخرف کنکور مامان تمام کتاب هاراجمع کرد برد بالا که دستم نرسد
بابا روزنامه نخرید
وبرادرهم تنهایی فیلم دید چقد بدبختی آخه هعی
چه جالبه که رفتارای والدین شبیه هم میشه یک وقتایی! :)
آی دا
من هیییییچ وقت نمیتونم فقط یه کار انجام بدم!!!
خیلی سخته خیلی!
موافقم، خیییییلی سخته!
من حتی گاهی دوتا کتاب رو باهم می خونم! :)
ترمه طلا
من تو این سن واقعا و شدیدا دیگه دارم از درس خوندن متنفر میشم :|
من هنوز متنفر نشدم اتفاقا عاشق رشته ام و بیشتر دونستن درباره اش هستم :)
اما حتی اینشتن هم تفریح میکرد خب! :/
فا نو
خخخ..یاد عموم افتادم، عموم هم مثل پدر شما همیشه تاکید داره روی درس خوندن بچه هاش،البته تاکید ایشون یکم بیشتر و مقاومتی تر بود، مثلا بچه هاش نوزده و بیست می شدن ایشون می گفتند نمره فقط صد!
:)))))
عاشق عموت شدم الان :) فکر کنم با پدر من دوستای خوبی میشن :))
زریر جوان
پدر است دیگر.باید بای تا بفهمی اش. :)

بله،امیرحافظ پسرم است.اینجا اگر حوصله ای باشد براش می نگارم.
http://amirhafez.ir/
بله حق با شماست و البته برای خودم هم حق اعتراض قائلم :)
خدا حفظش کنه براتون :)
آناهیتا طـــ
می دونی, n بعدی بودن در صورتی خوبه که آدمم یک بعد رو پررنگ تر از بقیه داشته باشه و کارای دیگه رو درکنار اون انجام بده...
وقتایی ک آدم می خواد صدتا کارو باهم انجام بده هیچوقت هیچکدومشو درست انجام نمی ده.. این درگیری ایه ک من همیشه با خودم دارم :|

+و اینکه آدم به هر سنی که می رسه یه سری چیزای جدید می فهمه از زندگی... ممکنه الان پدر مادرا یه چیزی بمون بگن ما تو دلمون یه برو بابایی م بگیم, اما وقتی به سن اونا یا حتی حوالی ش می رسیم تازه بفهمیم اون چیزی ک قبلن به نظرمون احمقانه و قدیمی میومده ینی چی..
آری منم دارم سعی می کنم n بعدی بودنم رو کنترل کنم! :)
درست می گی ولی سخت گیری هم حدی داره خب!
آلبرت کبیر
یه نظریه دارم که میگه خونواده ها همیشه یه موضوعی پیدا میکنن به ما گیر بدن :))))
البته پیشرفتمون رو دوس دارنا :)
این نظریه کاملا اثبات شده است :)))
خب برای همین پیشرفت دوستی شون گیر میدن نه!!
آلبرت کبیر
چی شد ؟؟؟ :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan