شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

دانشگاه لعنتی دوست داشتنی

  • ۱۱:۴۵

هفته پیش برای گرفتن مدارکم رفته بودم دانشگاه. همینطور که در مسیر آموزش به دانشکده قدم می زدم اعتراف کردم من اینجا را دوست دارم! هر چقدر هم که به سخت گیری بیش از حد معروف باشد، هر چقدر هم که اساتیدش روانی باشند و هر چقدر هم که جو خشک و بچه درس خوانی داشته باشد!

اصلا مگر می شود جایی که بیش از 6 سال از بهترین سال های جوانی ام را پیش خودش نگه داشته دوست نداشته باشم؟! جایی که پر از شوق زندگی شدم و خندیدم جایی که دلم شکسته و گریه کردم، جایی که خیلی از اولین ها را تجربه کردم، جایی که آدم های زیادی وارد زندگی ام شده اند، آدم های زیادی را از زندگی ام بیرون کردم، دل بستم، دل کندم و بزرگ شدم!

مگر می شود قدم زدن های گاه و بیگاه و بستنی خوردن های دست جمعی را دوست نداشته باشم؟

مگر می شود شب هایی را که بین درختان محوطه دراز کشیدم و زل زدم به آسمان پر ستاره دوست نداشته باشم؟! یا روزهایی را که مدام در حال دویدن بودم برای رسیدن به موقع سر کلاس، از دست ندادن سرویس و حتی قرار گردش با دوستان!

در تمام این لحظات سرخوش بودم و پر از امید :دی دانشگاه دوست داشتنی لعنتی!

 

سمیرا
مگرمیشود؟ بله. میشود. به سادگی. چون خیلی از این دوست داشتن ها رو ما آدمها واسه خودمون میسازیم. مث دوس داشتن آدما. تو ذهنمون پر و بال میدیم. یه روزی از خودم میپرسیدم مگر میشود من روزی کسی غیر از او را دوست بدارم. شد. والان نه تنها کسی غیر از او را دوست دارم، که اصلا او را دوست ندارم. که او فقط یک حماقت بچگانه و خام از من در ذهنم تداعی میکند. خلاصه اینکه. بله
میشود. میشود بهترین دوستانت را از بک جا داشته باشی ولی انجا را دوست نداشته باشی. اما چه خوب که داری. چه خوب. من دوست داشتنها را دوست دارم. دلبستن ها را دوست دارم.
اینجوری بهش نگاه نکرده بودم :دی
من هم شما رو دوست دارم :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan