شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

پنجره های جادویی

  • ۱۷:۱۰

داخل فایل های در همی که قرار است یک روزی مرتب شان کنم دنبال پرونده خاصی می گشتم که به این عکس برخوردم:

معرفی می کنم پنجره آخرین اتاق من در خوابگاه :)

پنجره آخرین اتاق

همیشه تخت کنار پنجره را انتخاب می کردم این عکس را هم در حالی که روی تختم نشستم گرفتم :)) توی لیست فضاهای محبوبم در دانشگاه این پنجره ها گزینه اول هستند. آخر هر روز کنار چنین منظره ای بیدار شدن معرکه است، ضمن اینکه یک دوره ای گوشه دنج من نشستن توی طاقچه بزرگ جلو پنجره بود، چقدر اینجا کتاب خواندم!

به قدری به این پنجره ها عادت کردم که الان خانه ایده آل من خانه ای است که پنجره هایی با ارتفاع کم داشته باشد و پشت شیشه هایش چندتا درخت زندگی کنند :)

این یکی عکس را هم از خانه یکی از دوستان خانوادگی مان گرفتم، بعد این پنجره دقیقا جلو ظرفشویی آشپزخانه است، جادوی این پنجره حتی آدم ظرف نشوینده ای مثل من را وادار به شستن داوطلبانه همه ظروف می کند :))

پنجره سیب

فصل شکوفه های سیب این پنجره انگار رو به بهشت باز می شود!

 

 

پی نوشت:

+ وقتی بالاخره فایل های بی زبان را مرتب کردم حتما یک آرشیو عکس از پنجره های اتاق هایم تهیه می کنم :)

+ باز من تو فاز نوستالوژی گیر افتادم!

+ در حالی که من صد سال یک بار پست می گذارم دوستان روزی صدتا پست می گذارند، احساس یک آدم تنبل رو دارم الان :|

م. ج.
چه منظره زیبایی...عجب اتاقی...
پنجره کلا پدیده جذابیست..
خوشبحالتان که خوابگاهتون محوطه داشته به این زیبایی...
خاطرات من از خوابگاه اصلا خوشایند نیست.
اعتراف می کنم در این مورد واقعا خوش به حالمان بود :)
:/
یک مردِ جدّی
:-))

+کم پست میذاری اما پستای خوب میذاری:-)
واو مرسی! (دونقطه ذوق مرگی)
اقای روانی
واووووووو .... پنجره تون چشمو گرفت ...
می دونی شبیه حس پول پیدا کردن تو جیب شلواراست که داری می نپازی بشوری
به قول یکی از دوستام نوش جان :)
هان خیلی حس خوبیه :)
ولی جالبه که شما همه چیز رو با شلوار توصیف می کنید! ;))
نیمه سیب سقراطی
+ میشه پشت این پنجره زندگی کرد !
یادم باشه اگه خوابگاهی شدم حواسم به پنجره ش باشه :)
بلی بلی حتما حواست باشه! رنگ زندگی خوابگاه رو عوض می کنه اصلا :))
ترمه طلا
من پنحره ها را شدیدا عاشق میباشم :))
راستش احساس تنبلی به منم دست داد امروز ولی من بهش دست ندادم :))
منم :)
ولی ایشون کلا دست منو گرفته، ول نمی کنه فعلا :))
آی دا
من تو اتوبوس و ماشین هم همیشه کنار پنجره میشینم
لذت بخشه:)
کاملا موافقم :)
مَـن
اینجا کدوم خوابگاست ؟ تو چه شهری ؟..

واقعا حس خوبیه ..
خوابگاه دانشگاهمون ;) جای دوری نیست ;)
واقعا
فا نو
خخخ...من اتاقم فقط یه پنجره داشت که اونم مجبور شدم برای نصب کولر از بین ببرم، الان من با 4 عدد دیوار زندگی میکنم ، جالب اینجاست که باید بشینم توش وطراحی های خلاقانه هم داشته باشم:)

ولی این دوتا پنجره فوق العاده بود مخصوصا اولیه ...دم خوابگاهتون گرم...
آخ آخ طراحی تو اتاق واقعا کار سختیه :/
بلی بلی :)
البته پنجره دومی موقعیتش خیلی خاصه، این زاویه دید مال وقتی هست که جلو ظرفشویی ایستاده باشی :)
سارا ف.ن
اینطور که معلومه شما هم رنگی رنگی هستید:)
همچنین!
مدال زدم اون گوشه :)))))
لولا پالوزا
وای منم دوس میدارم پنجره رو البته در روز فقط :|
در شب امکان نداره کنار پنجره خوابم ببره همش حس میکنم یکی از پنجره میاد تو منو میکشه ترجیحا یه جن :(
ولی با ایده ی پنجره پشت ظرف شویی یا پنجره پشت اجاق گاز کاملا موافقم :)
وای چه حسی! ولی پنجره ها تو شب کلی آرامش دارن :)
منم :)))
ف. قاف
اوه مای گاد !!! کدوم شهر خوابگاه بودی شما ؟!!!!
نگین
از دست این پنجره های جادویی :)))))
:))
آلبرت کبیر
خوابگاهم عالمی داره !!! من با این که خودم تهرانی بودم اون وقتا که میخواستم لیسانس بگیرم خوابگاه گرفتم و کلی خاطره :)))
اون وقتا جوون بودیم و جویای نام :))
:)))
از قضا من هم شرایط شما رو داشتم :)
آناهیتا طـــ
وااای عجب ویویی... علت ظرف نشورندگی بنده همین الان کشف شد :))
خداوند؟ یکی ازینا لدفن :)

ولی فک کنم تابستونا جونورای این درختا ولتون نمی کردنا :-/
الهی آمین :))
اینا جونور نداشتن. اما بعضی درختا که داشت واسه اون پنجره ها بچه ها توری میزدن
مهدی
چه جالب

عکس اول، بخصوص با چاشنی هوای سرد صبحگاهی و صدای پرندگان بخصوص کلاغ چقدر عالی!
معرکههههههه بوووود :)))
صدای گنجشک ها غالب بود البته :)
آلبرت کبیر
همچنان سر پیری میشینیم تلفنی با دوستان قدیم حرف میزنیم و مرور خاطرات میکنیم ... چقد آتیش میسوزوندیم :))
ما نیز :))) البته در ابتدای جوانی :)
الانم هر شهری بریم که یکی از دوستان ساکن باشه سریع قرار میگذاریم :)
آی دا
آپ بفرمایید بانو :)
تا شنبه قول میدم :))
الان حسش نیست با اینکه کلی حرف تو سرم داره میچرخه :/
لولا پالوزا
عیدت مبارک :)
عید شما هم مبارک :))
نیمه سیب سقراطی
امیدوارم منم خواب نمونم ، عیدت مبارک :*
:))) عید شما هم مبارک
آلبرت کبیر
عید شما هم مبارک ^_^
اینم از ویژگی های خوابگاهه که دوستای مختلف از شهرای مختلف پیدا میکنی :))
^_^
بلی :)

سارا الف
ﺣﺴﻮﺩﻳﻢ ﺷﺪ:(((
چی بگم؟! ;)
رضا
اگر توضیح نمیدادید اصلا نمیشد حدس زد مربوط به خوابگاه دانشگاهه! خیلی زیبا و چشم‌نوازه! با اینکه شمالی هستم ولی با دیدن چنین صحنه‌هایی، بی‌اختیار به وجو می‌آیم.
:)
همه نسبت به طبیعت همینطوری هستیم :)
مهران
چه ویوی قشنگی...
خوابگاه تون کجا بود؟
پشت کوه بودیم :))
1 بنده ی خدا
لعنتی تو اون پنجره ها میشد زندگی کرد.
+شماها که فارغ شدید،یکی دوسال بعدش کم کم چمنای دانشگاه رو خشک کردن.الان همه رو سنگ ریختن.خیلی غم انگیزه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan