شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

آنچه در دفتر دبیرستان رخ می دهد!

  • ۱۵:۲۳

به طور کلی در دفتر دبیرستان اتفاقات جالبی می افتد، آدم های مختلفی می آیند و درخواست ها و رفتارهای متفاوتی دارند، و خلاصه مجموع همه اینها خودش یک دوره مردم شناسی محسوب می شود. اما از همه جالبتر برخورد مدیرمان است، خونسردی و حوصله زیادی که در برخورد با مراجعین متعدد و گاهی غیرمنطقی به خرج می دهند واقعا مرا مبهوت می کند، شما بگو یک تیکه پرانی ناقابل حتی! بعضی موارد دوست دارم حرفی بزنم (منظورم کنایه ای، تیکه ای، چیزی) اما خب ایشون این طور برخوردها را نمی پسندند و ما هم سکوت می کنیم. این دو مورد بخش کوچکی از مشاهدات من در تابستانی است که گذشت:

1- دختر خانمی فارغ التحصیل رشته علوم تربیتی که یک سال هم به عنوان معاون پرورشی کار کرده بود، درخواست کار داشت اما دوست نداشت کار پرورشی انجام دهد و بیشتر دنبال تدریس بود. مکالمه بین ایشون ومدیرمون:

- خانمم توی دبیرستان درسی که رشته شما بتونه ارائه کنه نداریم، شما باید برید سراغ همون معاونت پرورشی

- نه من تدریس دوست دارم. می تونم آمار درس بدم!

- آمار؟ ولی رشته اتون غیر مرتبطه!

- نه من تو دانشگاه 7 واحد آمار پاس کردم بلدم درسش بدم!

- (با کمی مکث) سیاست مدرسه ما بر این اصله که از فارغ التحصیلان رشته های مرتبط استفاده کنیم برای این درس هم نیروهای ریاضی و آمارمون تکمیله

خلاصه دختر خانم مذکور ول کن نبود و بعد کلی اصرار و توضیحاتِ مجددِ مدیر مدرسه در مورد درس آمار، گفت:

- خب مشاور هم می تونم باشم! خیلی واحد روانشناسی پاس کردم! مدرسه قبلی هم که بودم همه بچه ها میومدن پیشم درد دل می کردن!

- کار با نرم افزارهای مربوط به تست های مشاوره رو بلدید؟ آنالیز نتایجِ ریون و ...

- نه! اما دانش آموزا خیلی راحت مشکلاتشون رو برای من میگن!

خلاصه اعتماد به نفس بالایی داشت بنده خدا و همونطور که گفتم خانم مدیر هم با حوصله و خوشرویی سعی داشت ایشون رو توجیه کنه!

الان من 10 واحد فیزیک و 12 واحد ریاضی پاس کردم به نظرتون برم برای تدریس ریاضی و فیزیک درخواست بدم؟ :)

 

2- پدر و مادری برای ثبت نام تک دخترشان آمده بودند (معدل خیلی بالایی هم داشت) و بعد از انجام فرایند ثبت نام گفتند که لازم است چند نکته را گوشزد کنند:

- دختر ما با هیچ کس دوست نیست! یعنی خودمون تمایلی نداریم، دوستاش خود ما هستیم. این دوستی های توی مدرسه فقط وقت تلف کن هستن! توی مدرسه که کارایی رو میاره پایین و خارج از مدرسه هم میخوان تلفنی حرف بزنن و ... در حالی که میشه کلی از این وقتاشون استفاده کنن. الان دختر ما داره زبان آلمانی شو یاد می گیره و کلاس موسیقی میره! خلاصه اصرار نداشته باشید با کسی دوست بشه!

مدیرمون هم گفت خیلی خوبه که بچه ها با پدر و مادرشون دوست باشن اما بالاخره باید کنار اومدن با هم سن و سالانشون رو هم یاد بگیرن و این جزء مهارت های اجتماعیه، اما پدر و مادره کوتاه نیومدن و ادامه دادن:

- در ضمن هیچ اردو و بازدیدی رو هم شرکت نمی کنه، لطفا اجبار نگذارید! ما خودمون هرجا که دوست داشته باشه داخل یا خارج می بریمش، برای بازدیدها هم که به اندازه کافی اطلاعات توی اینترنت ریخته!

حالا هر دوشان تحصیل کرده بودندها! مدیرمان هم که دیدند هیچ توضیحی فایده ندارد حرفی نزدند، خب این موارد هم یک جورایی حریم خصوصی حساب می شود و نمی توان دخالت کرد، اما من به شدت کنجکاو شدم ببینم این دختر چه جور شخصیتی دارد! حیف که امسال دیگر کلاس رسمی بر نداشتم :/ :)

 

سمیرا
بیچاره این دختر دومیه. حالا خوبه این پدرومادره فقط میخواستن جای دوست رو واسه بچشون پرکنن. یکی از دوستای مامانم میفرمودن من انقد به دخترم محبت میکنم که نیاز عاطفی نداشته باشه و عاشق نشه و....
یه همچین موجوداتین ملت
راستی، کلاس رسمی برمیداشتی نمی رسیدی یعنی؟
با کیا شدیم 75 میلیون!
دوستان توصیه کردن برندارم، درسای دکی خیلی سنگینه :)
سارا ف.ن
اعتماد به نفسی که این خانومه داره رو اگه دمپایی ابری داشت الان کفش پاشنه بلند بود:|
اون دختر بچه هم تک بعدی میشه،بی تردید:|
:))))
در مورد اون دختره چون ندیدمش تا حالا، نظری نمی دم. خب همیشه بچه ها با پدر و مادرشون هم عقیده نیستن!
آلبرت کبیر
علیرغم اعتقاد به دموکراسی و اینکه هر کسی زندگی خودشو داره ولی ازین جور خونواده ها که بچه ها رو طوری بار میارن که طبقه ضعیفترو خورد کنن خوشم نمیاد :| البته نظرم نسبی بود نه مطلق چون شامل همه خونواده های این شکلی نمیشه :دی
منم با خودت ببر اینجا ... بعد از گذروندن هزار واحد ریاضی طی این چندین سال و چندین سالم تدریس ریاضیات دانشگاه و پیش دانشگاهی به دانشجوها و دانش آموزا میتونم از خجالت بچه های مدرسه در بیام :))))
منم با تافته جدا بافته بار آوردن بچه ها مشکل دارم :/
اونجا آقایون جوان رو راه نمیدن :)) تازه حتی اگه شما رو مسن اکابر رفته در نظر بگیریم، چجوری میای ایییین همه راهو؟ ;)
یک مردِ جدّی
چه خاطرات نسبتا شیرینی :-)
:)))
خاطرات شیرین هم زیاده ولی الان بحث مردم داری بود :)
آلبرت کبیر
ما پیرمردا رو زیر سوال نبر ... از قدیمم گفتن دود از کنده بلند میشه :دی
صد البته :))
negar .s
پس منم میتونم ریاضی و فیزیک درس بدم :دی

وا خداروشکر مامان بابای من این عقاید رو ندارن...
:دی
خدارو شکر :)
فانتالیزا هویجوریان
واییی چه خانوم صبوری!

ولی میدونی آدم دلش میسوزه برای اون خانومه که برای کار اومده وقتی هم دلش میسوزه ناخودآگاه مهربون تر رفتار میکنه ^_^
:)
اتفاقا مدیرمونم همیشه همینو میگه :) و اینکه ناامید کردن بقیه هنر نیست :)
آی دا
من گاهی که به موارد عجیب برمیخورم میگم آدم نمیره چه چیزها که نمیبینه!!
:)) من که خیییلی با موارد عجیب برخورد می کنم! :)
نیمه سیب سقراطی
1. هاهاهاهاهاها :))
چرا در قبال فهمیدن مقاوت میکرده ؟! :))

2. طفلی دخترشون !
عین فیلم ها بود تا واقعیت :|
1- نمی دونم :)
2- از این مدل فیلم ها ما زیاد می بینیم اونم تو واقعیت! :/
ترمه طلا
O_o مرسی روابط اجتماعی :|
مرسی :)
نگین
ببخشید یمی به البرت بگه چرا قالبت برا من باز نمیشه و نمیتونم کامنت بزارم

+ببخشید اینجا کامنت بی ربط گذاشتم
خاموشی و هزار درد سر :)))

خوبید؟
:)))
قابل توجه آلبرت!

مرسی شما خویبد؟ :))
سیـن بـانو ...
عجب دبیرستانی! .. مورد اول که دچار اعتماد به نفس کاذب بوده :|
مورد دوم هم واقعا دلم براش میسوزه .. بالاخره که چی؟ باید با بقیه ارتباط برقرار کنه یا نه؟ به مشکل بر می خوره .. پدر و مادرش حس میکنن اینها لطفه ولی بدترین کار رو باهاش میکنن .. میشه یه منزوی
این اتفاق ها تو همه مدارس می افته، فقط ما شاهدش نیستیم!
در مورد این دختر هم شاید درونگرا باشه اصلا! یا علاقه ای به ارتباط نداشته باشه! چون ندیدمش نظری نمیدم :)
آلبرت کبیر
از آلبرت به نگین:

به دلیل وجود درجات بالای عرفان در قالب من، شما احتمالا به طور خودکار بلاک شدین =))))
برین روی تهذیب نفس کار کنین :)))
لولا پالوزا
مرسی عزیزم همچنین توام:-*
باشه حتما سلامتو میرسونم :)
:)))
مرسیییی :)
لولا پالوزا
والا این دوره و زمونه همین دخترا کار گیرشون میاد :/
یعنی من یه دوستی دارم به اندازه قوتی از زبان نمیدونست الان درحال تدریسه :| بعد بنده با 15سال سابقه زبان خوندن روم نمیشه برم :/
چی بگم! :|
شما باید رو اعتماد به نفست کار کنی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan