- سه شنبه ۲۴ شهریور ۹۴
- ۱۱:۴۵
بالاخره با یک هیجان کلاس اولی وار! در دانشگاه جدید ثبت نام کردم. از دیروز هم کلاس هایمان شروع شد :)
در کل همه چیز خوب است فقط هنوز ذهنم دست از مقایسه اینجا با دانشگاه قبلیم بر نداشته!
کارمندها و اساتید خیلی محترم و خوش برخوردی دارد یعنی کلی ذوق کردم، بعد داخل تریا یکی از بچه های مهندسی گفت: واو دانشکده شیمی خیلی بداخلاقن! یعنی فکر کنید ما کجا درس می خواندیم که الان اینجا به نظرم همه خیلی محترم می آیند! :)
فقط حیف که نظمشان کم است! مخصوصا سرویس ها که اصلا ساعت ندارد و به دلخواه حرکت می کنند! یک چیز دیگر هم هست، برخلاف انتظارم اینجا جو ساکت و کم تحرکی دارد :/ نمی دانم شاید هم در مقاطع پایین تر شور بیشتری برای کشف فعالیت های دانشجویی داشتم و الان حسش کمتر است!
اما هنوز یک واقعیت انکارناپذیر گوشه ذهنم مانده: بدجوری دلم برای آن دانشگاه لعنتی دوست داشتنی تنگ شده :( برای دانشکده مان، برای زندگی خوابگاهی و از همه مهمتر برای دوستانم. الان حس مدرسه رفتن را دارم صبح میایم کلاس عصر هم برمیگردم! شاید با گذشت زمان حس بهتری پیدا کنم. همیشه فکر می کردم مشتاق تغییرات و شرایط جدید هستم اما الان این حس درونی نشان میدهد خیلی هم درست فکر نمی کردم!
به هر حال دوست دارم به این حرف آلما عمل کنم: "یه قانونی هست که وقتی کسی یا چیزی رو رها می کنی، حتما کسی یا چیزی بهتر وارد زندگیت میشه" :دی
* صفری اصطلاح دانشگاه قبلیمان در توصیف دانشجوهای ترم اولی بود که از قضا با آدرس های دانشگاه آشنایی ندارند، سوتی زیاد میدهند و کلا صفر کیلومتر هستند. بعد یکی از تفریحات ما سرکار گذاشتن این طفلکی ها بود :)) البته من خیلی کم سر به سرشان می گذاشتم اما مورد داشتیم که یک بنده خدایی رو به جای بهداری فرستاده بودند جنگل های دانشگاه!
+ هرچی هم تلاش می کنم یه کم رنگ و رو به این قالب جدیدم بدهم یا حداقل عنوان ها را رنگی کنم، فایده ندارد! کسی کد تغییر رنگ تیترها و عنوان وبلاگ را میداند؟ من که هر کدام را تغییر میدهم اتفاقی نمی افتد!