شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

به نویسنده‌ها دل نبندید، رفتنی‌ن

  • ۱۸:۲۸

وقتی این پست شباهنگ رو خواندم کلی ذهنم درگیر این قسمت ها "به نویسنده‌ها هم دل نبندید. اون‌ها هم رفتنی‌ن."هیچ کس برای همیشه در کنار شما نخواهد موند، شما هم برای همیشه در کنار کسی نخواهید موند. با این واقعیت تلخ کنار بیاید." شد!

البته که این یک قانون بدیهی ست، ولی تا الان بهش فکر نکرده بودم! این که مثلا ده سال دیگه از خودت بپرسی زمانی دختری رو می شناختم که شریف درس می خواند و ارشد زبان شناسی گرفت، الان کجاست؟ یا جولیکی که عاشق پست ها و ادبیات خاص و سلایقش بودم الان در چه حالیه؟ شاید حتی اسم فا نو رو روی یه کتاب ببینم و یادم بیاید این خانم نویسنده زمانی به من افتخار داد داستان های کوتاهش رو بخوانم. نگین بعد از فارغ التحصیلی مشغول چیه؟ و و و...

می دانید روبرو شدن با این واقعیت که هیچ چیز ثابتی وجود ندارد، آدم را غصه دار میکند :(

 

* برای همگی تون آرزوهای خوب دارم، شاد باشید همیشه.

* دیروز خیلی اتفاقی فایل تولد یکسالگی رادیو بلاگی ها که از مدتها قبل روی گوشیم بود، پلی شد. خدای من چقدر صداهاتون با تصور من متفاوت بود! البته الان که فکر میکنم میبینم تصوری از صداهاتون نداشتم، بیشتر قیافه ها یا واکنش ها و حس و حالتون رو تصویرسازی میکنم، ولی بازم برام جالب بود :)

* عنوان هم از محتوای همون پست نسرین هست :)

پ. ن. : هنوز هم دانشکده هستم و منتظر آقای همسر که تشریف بیارن بریم خریدهای مهمونی رو انجام بدیم!

  • ۵۱۶
فا نو
ببین رفتن از فضای مجازی ممکنه اتفاق بیفته، مخصوصا درمورد من که اگه وبلاگم لو بره پا میذارم به فرار ولی من حتما روزی نویسنده موفقی میشم(اعتماد به سقف )
ولی نوشتن چیزی نیست که از ما جدا بشه ، مثل خودت که مدتی نبودی ولی باز برگشتی...من اگر ننویسم میمیرم...
فا نو درحال فرار بانمکه :)
البته که نویسنده موفقی میشی، تو همتشو داری
بله نوشتن برای ما یه جور آرام بخشه
جولـ ـیک
بقیه رو نمیدونم، من با کمردرد افتادم تو تخت و کتاب شبکه م رو عمود به خودم گذاشتم رو بازوی دست چپم دارم سعی می کنم چپکی بخونمش:))
:))))
یعنی تو این وضعیت اغلب اعضا جوارح آدم له میشه هااا، تجربه دارم که میگم :/
راضیم ازت اگه همینجور از حالت باخبر باشم :)
حالا بهتر شدی؟
♫ شباهنگ
بنده هم الان نجفم و نایب الزیاره
عزیییزم مرسی :)) خیلی دعامون کن :)
یک آشنا
برای همینم هست که بعد از مدتی ، باید یاد بگیرم که در لحظه زندگی کنیم ، در لحظه ای که هست ، در لحظه ای که همه ان هایی که دوستشان داریم هستند :(
دقیقا همینه، ولی یاد گرفتنش سخته!
سمیرا
بابا آپ کن دیگه. انقد دیر به دیر مینویسی اخه ادم به چه انگیزه ای بیاد اینجا
به انگیزه اینکه شاید بعد قرنی آپ کرده باشم ;))
نگین ...
هی خانوم کجا کجا ؟ :|
دلم برات تنگ شده خوبی ؟
همین دور و برا :|
متشکرممم، دل به دل راه داره :) مرسی تو خوبی؟
Maryam mariyana
سلام
واقعیت تلخیه ، وابسته نشید
بله، به تلخی از دست دادن دوستی!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan