شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

کودک درونم به احتضار افتاده

  • ۱۱:۳۱

می دانی از کِی متوجه می شوی بیشتر از حد تصورت بزرگ شده ای؟

وقتی در تالار عروسی جلو آیینه ایستاده باشی و دختر کوچولویی به سمتت بیاید، به بچه دو سه ساله ای که در آن اطراف می چرخد اشاره کند و بپرسد: "خاله این بچه شماست؟!" :|

  • ۴۱۴

شیمیستِ اعصاب خرده شیشه ای!

  • ۱۱:۱۷

آیا هر سه مقطع (کارشناسی، ارشد و دکتری) را در یک دانشگاه ماندن کار درستی ست؟! حتی اگر آن دانشگاه اسم دهان پرکنی داشته باشد و ما که ندیدیم ولی به گفته عوام با تریلی جابجایش کنند و ... آقاجان من اگر MIT هم درس می خواندم هر سه مقطع را آنجا نمی ماندم! آشنا شدن با گروه های پژوهشی جدید بیشتر باعث پیشرفت می شود که!

یعنی از بس سعی کردم این سه خط بالا را به فک و فامیل و آشنایان و همکاران و خواجه حافظ شیرازی توضیح دهم اعصابم تبدیل به خرده شیشه شده! :/ آن هم در پاسخ به افسوس خوردن هایشان!:

"آخه چرا دانشگاه خودتو ول کردی و اینجا رو زدی انتخاب اول؟ حیف بود!!!"

حالا بیا و به ملت بفهمان دانشگاه جدید امکانات پژوهشی بیشتری دارد، استادهایش هم خیلی خوبند و در این مقطع کار کردن روی یک تز به درد بخور مهم تر از یک اسم است که روی مدرک می آید! ضمن اینکه اینجا اصلا هم دانشگاه کمی نیست!!!

اصلا مهم این است که خودم حس خوبی به دانشگاه جدیدم دارم، بعله.

خدایا شکرت :)

 

* فکر کنم زیادی غر زدم :/سه ماه است که این حرفها روی دلم مانده بود!

اتاق تکانی

  • ۱۶:۴۸

دانشجو که باشی هر سال به دارایی هایت (کتاب و جزوه و...) اضافه می شود و بدتر از آن اگر اهل نگه داشتن خرت و پرت های مختلف هم باشی بعد از مدتی می بینی به جای اتاق در یک انباری داری زندگی می کنی! این دقیقا شرح حال من است.

در همین راستا هر سال تابستان درگیر فرایندی به اسم اتاق تکانی می شوم! در طول این فرایند با خودم وارد مذاکره می شوم تا در نهایت به این نتیجه برسیم که وسایلی که تا الان ازشان استفاده نکردم به احتمال 99/99 درصد در آینده هم کاربردی ندارند و بهتر است از خیرشان بگذرم، و به این ترتیب اندکی جا برای آیندگان باز شود!

اتاق تکانی امسال هم بالاخره تمام شد (دو نقطه نفس راحت). یکی از اضافی های امسال تلویزیون سیاه و سفید کوچکی بود که از زمان مجردی بابا تا الان در خانواده ماست البته بیست سالی می شود که مهمان اتاق من است. الان که نگاهش می کنم تعجب می کنم چطور در دوران نوجوانی با همین صفحه کوچک برنامه های دلخواهم را تنهایی تماشا می کردم! خلاصه از زمان ورود به دانشگاه که دیگر به ندرت تلویزیون می دیدم تا به الان نقش دکور را گوشه اتاقم داشته، آخر هم دلم نیامد دور بیندازمش، پلاستیک پیچش کردم و در اعماق یکی از کمدها جایش دادم :)

old tv

* خیلی شبیه همین عکس است، حتی رنگش :) (یادم نبود ازش عکس بگیرم، این را گوگل کردم :/ )

در ادامه مرتب کردن ها، بالاخره از فایل های لپ تاپم پشتیبان تهیه کردم :) داشتم قید ویندوز 7 اورجینالم را می زدم تا با یک نسخه 8.1 جایگزینش کنم که متوجه شدم ماکروسافت ویندوز 10 را برایم رایگان ارسال می کند. من هم به عنوان یک شیمیست فرصت طلب سریعا درخواست دادم و هم اکنون صدای مرا از ویندوز 10 می شنوید :))

نسبت به ویندوز 7 سرعت بالاتری دارد، فضایش را هم بیشتر دوست دارم. فقط در دو مورد با هم کنار نمی آییم، اول اینکه خیلی از اپلیکیشن هایش بر پایه اتصال به اینترنت است و کلیه آپدیت ها را هم بر خلاف نسخه های قبلی بدون اطلاع دادن و اتوماتیک دانلود می کند! (از صبح تا عصر یک گیگ از شارژم را به فنا داد!) در نهایت مجبور شدم سرویس window update را کلا متوقف کنم :/ و دوم اجازه اجرای فایل های keygen و ... را نمی دهد و تا الان فقط موفق به نصب نرم افزارهای اورجینال و رایگان شدم، باید چندتا از نرم افزارهای مورد نیازم را به صورت قفل شکسته که فعال ساز نمی خواهند بخرم.

  • ۳۴۰

باید زودتر به فکر می افتادیم!

  • ۱۰:۰۳

مادر دوستم همیشه می خواند:

"الهی یارم صد ساله باشه/ از این صد سال یک روزش خانه نباشه!"

من هم قدیم ها هر بار به این شعر می خندیدم :)

اما از بعد بازنشستگی بابا متوجه شدم عبارت بالا شعر نبوده بلکه حکمت می باشد! گفتم اطلاع رسانی کنم که درس عبرتی شود و دوستان بعدا مثل ما حسرت موقعیت های پیشگیرانه از دست رفته را نخورند!

+ پدر همین دوستم پنج سال است که باز نشسته شدند اما بخاطر استراتژی مهربان همسر که بهش اشاره کردم همچنان در اداره مشغول به کار هستند :)

  • ۳۱۸

من و بابا

  • ۱۶:۵۵

پرتکرار ترین مکالمه بین و من و بابا در طول عمرم:

بابا: داری چکار می کنی؟

من: داستان می خونم/ فیلم می بینم

بابا: حالا هی وقتتو تلف کن، این عمر داره میره، به جای این کارا بشین دو کلمه درس بخون!!!

 

نکته 1: همیشه برایم سوال بوده اگر کلا ادامه تحصیل نمی دادم در این موقعیت مکالمه ما به چه صورتی پیش می رفت؟!

نکته 2: زمان مدرسه یک همکلاسی داشتم که همیشه سرش داخل کتاب درسی بود، بعد پدر و مادرش مدام بهش می گفتند: "چقدر درس می خونی! کمی هم فعالیت جنبی داشته باش!" به نظرتان ممکن است اون لک لکی که بچه ها را می رسانده در خانه ها ما را اشتباهی دیلیور کرده باشد؟

نکته 3: از قضا پدرم تحصیل کرده هستند و مدرس دانشگاه بودند. همیشه هم برای من و داداشم از زمان بچگی شان که به دلیل شرایط هم کار می کردند و هم درس می خواندند حکایت ها گفتند، ولی با احترام به سختی هایی که برای رسیدن به موفقیت متحمل شدند، می خواهم بدانم آیا یک بعدی بودن هنر است؟ خب من دوست دارم n بعدی باشم، دوست دارم هر کاری را زمانی انجام دهم که ازش لذت ببرم حتی اگر آن کار درس خواندن باشد، حالا تکلیف چیه؟؟؟

 

+ الان که بهش فکر می کنم به نظرم یک بعدی بودن توانایی خاصی می خواهد اتفاقا!

  • ۴۶۶

خود تعمیرکار پنداری

  • ۱۰:۱۵

پدر جان اصرار خاصی دارند کلیه کارهای فنی و غیر فنی خانه را شخصا انجام دهند. خدا نکند وسیله ای در خانه ما مشکل پیدا کند یا جایی تعمیر بخواهد، بابا ساعت های متوالی با سعی خطا با وسیله مذکور سر و کله میزند تا در نهایت به صورت نیم بند کار کند! و همانطور که قبلا هم اشاره کردم بنده دستیار اول ایشان هستم و بدین سان چه زمانه هایی که از من تلف نمی شود! (دو نقطه افسوس) خلاصه کار به جایی رسیده که الان یکی از معیارهای من برای انتخاب همسر این است که فرد مورد نظر در مواجهه با هر گونه خرابی در اقصی نقاط منزل فقط یک کار انجام دهد: تماس با نزدیک ترین تعمیرکار مجاز :)

------

+ پشه پشت یکی از پلک هایم را نیش زده الان نصف صورتم شبیه مردم خاور دور شده! بعد اهالی خانه اصرار دارند که نه بابا تو حساسی وگرنه قیافه ات تغییری نکرده! با این توضیح اضافه که تو که کلا صبح ها دیر بیدار می شوی و تا نصف روز قیافه ات پف آلود است حالا به کل روز تعمیم پیدا کرده! :/

  • ۴۷۲

پیشرفت علم دندان پزشکی و ماه عسل!

  • ۱۷:۰۸

* دو سه روزی بود که لثه های یک سمت فکم وحشتناک تیر می کشید، جناب دندان پزشک بعد از معاینه فرمودند شاید یکی از دندانها نیاز به عصب کشی داشته باشد ولی تا زمانی که درد متمرکز نشود نمی توانم نظر قطعی بدهم. مکالمه من و آقای دکتر:

من: خب نمی شه عکس بگیرید تا مطمئن بشید؟

دکتر: نه، چون قبلا ترمیم کردید تو عکس نشون نمیده!

من: یعنی این همه پیشرفت تکنولوژی شامل دندون پزشکی نشده؟!

دکتر: :/

خلاصه با زور مسکن تا الان زنده مانده ام ضمن اینکه دیروز یکباره بدن درد و لرز شدید گرفتم! طفلک مامان با کلی دم کرده به دادم رسید. حالا مشغول آنالیز هستم که آیا ممکن است دوباره دندان عقل در بیاورم؟! (من هر چهارتایش را قبلا کشیدم.) شاید هم رو به موت باشم و خبر ندارم؟ ;)

همانا سلامتی نعمت بزرگی ست.

 

* احسان علیخانی در اولین ماه عسل امسال کلی رفت روی منبر که ایها الناس لطفا دانای کل نباشید و قضاوت نکنید و فلان و بهمان، بعد همان اول کاری نظر تماشاگران را راجع به اتفاقی که برای مهمانان برنامه افتاده بود پرسید!!!!! به قول فامیل دور: چی شده؟!

 

بعدا نوشت!: همین الان از دندان پزشکی میام بدون بی حسی عصب کشی کرد :/ عفونت کرده بود :/ خوبه من 24ساعت مسواک و نخ دندان دستم هست و اینطوری شده! وگرنه چه به روزم می آمد؟!

  • ۶۳۳

صبح زود

  • ۱۹:۴۶

یکی از چالش همیشگی زندگی من صبح زود بیدار شدن است! می گویند برای دستیابی به این مهم! باید انگیزه قوی داشته باشید. اما در مورد من وضعیت دردناکی حکم فرماست یعنی تاکنون هیچ انگیزه ای جواب نداده است، نه کلاس های 8 صبح، نه دیدن دوستی عزیز بعد از مدتها، نه به عهده گرفتن کارهای فارغ التحصیلی یک دوست رودربایستی دار، نه شوق رفتن به اردو، نه اجبار حضور در سر کار و نه دلخوری مامان و هم اتاقی های عزیزم :(

حالا اینکه انگیزه های من قوی نبوده اند یا کلا یک انسان صبح دیر بیدارشونده هستم واقعا جای بررسی دارد، ولی فرقی به حالم نمی کند! چون چیزی که بهش احتیاج دارم بررسی نیست بلکه صبح زود بیدار شدن است :|

حتما می پرسید پس تا الان چطور روزگارم را سپری کرده ام؟ خب لازم است از همین جا رسما از مادر مهربان و هم اتاقی های گلم (علی الخصوص سمیرایی) به خاطر سختی هایی که برای بیدار کردن من و گاها تحمل صدای آلارم موبایلم کشیده اند، تشکر ویژه کنم :)

پی نوشت: بالاخره امروز کلاس های مدرسه ام تموم شد (دو نقطه نفس راحت)، ولی از هفته بعد باید بروم مصاحبه قطعا یک قیافه پف آلود مناسب داوطلب دوره دکتری نیست :|

  • ۱۹۵

معلم

  • ۲۱:۰۷

دیشب برای تبریک روز معلم به معلم شیمی دبیرستانم زنگ زدم. من هیچ وقت معلم محبوب نداشتم! اما نسبت به ایشون ارادت خاصی دارم :) و نکته جالب اینجاست که سر کلاس همین معلم، یادم نیست چه بحثی پیش آمد، که گفتم من عمرا شیمی بخونم و عمرا معلم بشم! فکر کنم لازم به توضیح نیست که هم شیمی خواندم و هم معلم شدم :دی

پی نوشت: یکی از اساتید دانشکده مون همیشه می گفت: " تا زمانی که تو یک رشته درس نخونی نمی تونی بگی واقعا بهش علاقه داری یا نه"

  • ۲۶۷

حوصله از کجا پدید می آید؟

  • ۲۱:۲۵

تا حالا شده کلی کار داشته باشید، یک لیست هم برای انجامشان نوشته باشید اما به جای انجام دادنش فقط وقت گرانبها رو بکشید؟ من الان دقیقا تو این وضعیت هستم، می خواهم مقاله مو تمام کنم اما فقط کلی کاغذ روی میز تلنبار شده، می خواهم برگه های امتحانی بچه ها رو تصحیح کنم اما فقط با خودم از این گوشه به اون گوشه خونه می برمشان، می خواهم برای جیره کتاب ایمیل بفرستم اما نشستم به وبگردی (دو نقطه کلافه ی متعجب!)

خل شدم یعنی؟

  • ۲۸۵
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan