شیمیست خط خطی

می نویسم تا یاد بگیرم شادی را در عمق وجودم پیدا کنم

اتاق تکانی

  • ۱۶:۴۸

دانشجو که باشی هر سال به دارایی هایت (کتاب و جزوه و...) اضافه می شود و بدتر از آن اگر اهل نگه داشتن خرت و پرت های مختلف هم باشی بعد از مدتی می بینی به جای اتاق در یک انباری داری زندگی می کنی! این دقیقا شرح حال من است.

در همین راستا هر سال تابستان درگیر فرایندی به اسم اتاق تکانی می شوم! در طول این فرایند با خودم وارد مذاکره می شوم تا در نهایت به این نتیجه برسیم که وسایلی که تا الان ازشان استفاده نکردم به احتمال 99/99 درصد در آینده هم کاربردی ندارند و بهتر است از خیرشان بگذرم، و به این ترتیب اندکی جا برای آیندگان باز شود!

اتاق تکانی امسال هم بالاخره تمام شد (دو نقطه نفس راحت). یکی از اضافی های امسال تلویزیون سیاه و سفید کوچکی بود که از زمان مجردی بابا تا الان در خانواده ماست البته بیست سالی می شود که مهمان اتاق من است. الان که نگاهش می کنم تعجب می کنم چطور در دوران نوجوانی با همین صفحه کوچک برنامه های دلخواهم را تنهایی تماشا می کردم! خلاصه از زمان ورود به دانشگاه که دیگر به ندرت تلویزیون می دیدم تا به الان نقش دکور را گوشه اتاقم داشته، آخر هم دلم نیامد دور بیندازمش، پلاستیک پیچش کردم و در اعماق یکی از کمدها جایش دادم :)

old tv

* خیلی شبیه همین عکس است، حتی رنگش :) (یادم نبود ازش عکس بگیرم، این را گوگل کردم :/ )

در ادامه مرتب کردن ها، بالاخره از فایل های لپ تاپم پشتیبان تهیه کردم :) داشتم قید ویندوز 7 اورجینالم را می زدم تا با یک نسخه 8.1 جایگزینش کنم که متوجه شدم ماکروسافت ویندوز 10 را برایم رایگان ارسال می کند. من هم به عنوان یک شیمیست فرصت طلب سریعا درخواست دادم و هم اکنون صدای مرا از ویندوز 10 می شنوید :))

نسبت به ویندوز 7 سرعت بالاتری دارد، فضایش را هم بیشتر دوست دارم. فقط در دو مورد با هم کنار نمی آییم، اول اینکه خیلی از اپلیکیشن هایش بر پایه اتصال به اینترنت است و کلیه آپدیت ها را هم بر خلاف نسخه های قبلی بدون اطلاع دادن و اتوماتیک دانلود می کند! (از صبح تا عصر یک گیگ از شارژم را به فنا داد!) در نهایت مجبور شدم سرویس window update را کلا متوقف کنم :/ و دوم اجازه اجرای فایل های keygen و ... را نمی دهد و تا الان فقط موفق به نصب نرم افزارهای اورجینال و رایگان شدم، باید چندتا از نرم افزارهای مورد نیازم را به صورت قفل شکسته که فعال ساز نمی خواهند بخرم.

  • ۳۴۰

خودکشی در تعطیلات :)

  • ۱۱:۴۷

خودکشی با کتاب

تعطیلات برای من یعنی وقت هایی که قرار نیست برای امتحانی درس بخوانم یا پروژه ای را تحویل دهم یا به مشغله های کاری رسیدگی کنم و در هر زمان از سال می تواند رخ دهد. در این زمان هاست که می افتم روی فاز فیلم دیدن یا کتاب خواندن :) و جالب اینجاست که گاهی این فیلم ها و کتاب ها تم مشابهی دارند! یک بار چهارتا از فیلم های تیم برتون را پشت سرهم دیدم! کاملا هم با آقای مک اوان در عکس بالا موافقم :دی

در حال حاضر روی فاز کتاب خواندن هستم، یک دفعه به فکرم رسید شاید بد نباشد گاهی راجع به کتابها و حسی که بهشان دارم پست بگذارم! بنابراین سعی می کنم حداقل ماهی دوبار راجع به کتاب هایی که خواندم بنویسم :)

+ کلی حرف دارم اما هربار که جلو مانیتور می نشینم تا بنویسمشان گم می شوند!

+ عکس را از سایت جیره کتاب برداشتم :)

فرهنگ سازی گل درشت!

  • ۱۱:۵۸

این تلاشِ تلویزیون برای تبلیغِ مثلا! غیرمستقیم ازدیاد جمعیت، در اغلب موارد مرا شکل علامت تعجب میکند! مورد آخر در همین سریال فریدون جیرانی بود: نمیدانم طرف مامور اطلاعات بود یا کاره ای در سازمان انرژی اتمی (مهم هم نیست)، داشت برای مخاطبش می گفت که من بیست و پنج سال است ازدواج کرده ام، چهارتا هم پسر دارم که به جز یکی همه ازدواج کرده اند، نوه ی بزرگم پنج سالش است!!! :| خیلی هم خوب!

+ از جیرانی فیلم "من مادر هستم" را دیدم و به این نتیجه رسیدم که برای آسایش روانم بهتر است دیگر فیلم هایش را نبینم! این سریال را هم خانواده می بینند که گاهی توفیق اجباری دیدنش را دارم! بعد برای من سوال است آدمی که خودش ایییننقدر مزخرف فیلم می سازد با چه اعتماد به نفسی در برنامه هفت فیلم های سایرین را نقد می کرد خب!

  • ۶۵۸

باید زودتر به فکر می افتادیم!

  • ۱۰:۰۳

مادر دوستم همیشه می خواند:

"الهی یارم صد ساله باشه/ از این صد سال یک روزش خانه نباشه!"

من هم قدیم ها هر بار به این شعر می خندیدم :)

اما از بعد بازنشستگی بابا متوجه شدم عبارت بالا شعر نبوده بلکه حکمت می باشد! گفتم اطلاع رسانی کنم که درس عبرتی شود و دوستان بعدا مثل ما حسرت موقعیت های پیشگیرانه از دست رفته را نخورند!

+ پدر همین دوستم پنج سال است که باز نشسته شدند اما بخاطر استراتژی مهربان همسر که بهش اشاره کردم همچنان در اداره مشغول به کار هستند :)

  • ۳۱۶

فقط به روزش بستگی دارد

  • ۲۳:۳۱

اعتراف می کنم تقویم امسالم را بخاطر جمله پشت جلدش خریدم:

"همه مان افرادی معمولی هستیم

خسته کننده ایم

شگفت انگیزیم

همه مان خجالتی هستیم

شجاعیم، قهرمانیم، بی پناهیم

فقط به روزش بستگی دارد

پس کمی بی ادعا تر باشیم..."

+ امروز دوباره چشمم بهش خورد، حس خوبی داره :)

  • ۴۱۸

کتابخوان ها آدم های خوشبختی هستند!

  • ۱۲:۳۲

با سایت جیره کتاب آشنا هستید؟ اگر جوابتان مثبت است بروید سراغ پاراگراف آخر (*) :دی اما اگر نمی شناسید باید خدمتتان بگویم که جیره کتاب یک سایت متفاوت و خاص برای ترویج کتابخوانی است. این سایت علاوه بر معرفی کتاب های خوب، امکان جالبی را فراهم کرده است:

شما به دو شیوه می توانید مشترک این سایت شوید. روش اول، هرماه به انتخاب خودشان یک کتاب برایتان پست می کنند :) روش دوم، اسمش جیره به درخواست است یعنی هر کتابی را که دوست داشتید سفارش می دهید و از طریق پست دریافت می کنید:)

 اگر کتابی که برایتان ارسال کردند را قبلا خوانده بودید، با اطلاع به سایت مبلغ کسر شده به حسابتان بر می گردد و از شما می خواهند این کتاب را به یک نفر هدیه دهید :))

از آنجایی که خود آقای شهریر (مدیر مجموعه) خیلی بهتر و جالب تر از من توضیح دادند، به این دو تا لینک حتما سر بزنید:

جیره کتاب چیست؟

چگونه می توان عضو شد؟

در بخش مشترکین هم می توانید برای کتاب ها نظر بگذارید و از نظر سایرین مطلع شوید، من با کمک همین نظرات چندتا کتاب خیلی خوب خوانده ام :)) با اینکه یک عشق کتاب هستم اما از سال 86 که این سایت را پیدا کردم، با کتاب های جذابی آشنا شدم که شاید در حالت عادی بهشان توجهی نمی کردم!

 

* کتاب دختر بخت نوشته ایزابل آلنده را به تازگی خواندم، در لیست "کتابهایی که دخترها تا قبل از بیست و پنج سالگی باید بخوانند" جیره کتاب دیدمش، و همین مرا کنجکاو کرد :)) در یک کلمه فوق العاده بود! داستان فضای گسترده ای داشت، مدام توی زمان جلو و عقب میرفت و بین شخصیت های مختلف می چرخید ولی اصلا گیج کننده نبود! بلکه به سوالات یا حدسیاتی که در ذهنم پیش می آمد جواب میداد :) شخصیت پردازی ها هم خیلی خوب بودند، و چیزی که بیشتر از همه دوست داشتم تکامل شخصیت ها در طول داستان و حس امید و حرکت رو به جلویشان بود :)

"_ اگر ببینی اش چه می کنی؟

-وقتی ببینم می دانم که آیا باز دوستش دارم یا نه.

- اگر هیچ وقت نبینی اش؟

- گمانم توی آن شک بمانم، تا آخرِ عمر."

 

...

  • ۱۷:۵۷

کاسه صبر هر آدمی اندازه ای دارد وقتی سر میرود، نمی توان جلویش را گرفت. مثل حالا که صبرش سرآمد،

نتوانستم کاری کنم، گذاشت و رفت!

همه ما را گذاشت و رفت :(

قلبم کرخت شده و این حس را در تمام بدنم منتشر کرده است، دلم میخواهد ساعت ها بنشینم گوشه ای و زل بزنم به روبرو... گوشم به در باشد شاید برگردد و بلند سلام کند مثل هر روز... اما میدانم برنمی گردد...

 

+ حالم خوب نیست چند روزی نیستم.

  • ۱۶۳

با تشکر از شعرای قدیم

  • ۲۳:۰۰

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه گاهی nتا ترانه هست که چندبار می شنوی و هربار حس خوبی می گیری، یا کلی شعر نو میخوانی و لذت می بری، اما یک دفعه برمیخوری به یک غزل از شعرای قدیم و متوجه می شوی با یکی دو بیت چنان قشنگ حست را توصیف کرده که همه آن شعر و ترانه ها نتوانستند حتی به موفقیت پنجاه درصدی اش برسند!

 

این چند بیت را در دیوان عراقی دیدم:

چون ندارم همدمی با باد می گویم سخن/ چون نیابم مرهمی از باد می جویم شفا

آتش دل چون نمی گردد به آب دیده کم/ می دمم بادی بر آتش تا بتر سوزد مرا

تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم/ وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا

-----------

+ واااای چه بارونی اومد امروز عصر :دی یک لحظه فکر کردم وسط پاییز هستیم! خدایا شکرت :)

  • ۶۲۱

من و بابا

  • ۱۶:۵۵

پرتکرار ترین مکالمه بین و من و بابا در طول عمرم:

بابا: داری چکار می کنی؟

من: داستان می خونم/ فیلم می بینم

بابا: حالا هی وقتتو تلف کن، این عمر داره میره، به جای این کارا بشین دو کلمه درس بخون!!!

 

نکته 1: همیشه برایم سوال بوده اگر کلا ادامه تحصیل نمی دادم در این موقعیت مکالمه ما به چه صورتی پیش می رفت؟!

نکته 2: زمان مدرسه یک همکلاسی داشتم که همیشه سرش داخل کتاب درسی بود، بعد پدر و مادرش مدام بهش می گفتند: "چقدر درس می خونی! کمی هم فعالیت جنبی داشته باش!" به نظرتان ممکن است اون لک لکی که بچه ها را می رسانده در خانه ها ما را اشتباهی دیلیور کرده باشد؟

نکته 3: از قضا پدرم تحصیل کرده هستند و مدرس دانشگاه بودند. همیشه هم برای من و داداشم از زمان بچگی شان که به دلیل شرایط هم کار می کردند و هم درس می خواندند حکایت ها گفتند، ولی با احترام به سختی هایی که برای رسیدن به موفقیت متحمل شدند، می خواهم بدانم آیا یک بعدی بودن هنر است؟ خب من دوست دارم n بعدی باشم، دوست دارم هر کاری را زمانی انجام دهم که ازش لذت ببرم حتی اگر آن کار درس خواندن باشد، حالا تکلیف چیه؟؟؟

 

+ الان که بهش فکر می کنم به نظرم یک بعدی بودن توانایی خاصی می خواهد اتفاقا!

  • ۴۶۶

پنجره های جادویی

  • ۱۷:۱۰

داخل فایل های در همی که قرار است یک روزی مرتب شان کنم دنبال پرونده خاصی می گشتم که به این عکس برخوردم:

معرفی می کنم پنجره آخرین اتاق من در خوابگاه :)

پنجره آخرین اتاق

همیشه تخت کنار پنجره را انتخاب می کردم این عکس را هم در حالی که روی تختم نشستم گرفتم :)) توی لیست فضاهای محبوبم در دانشگاه این پنجره ها گزینه اول هستند. آخر هر روز کنار چنین منظره ای بیدار شدن معرکه است، ضمن اینکه یک دوره ای گوشه دنج من نشستن توی طاقچه بزرگ جلو پنجره بود، چقدر اینجا کتاب خواندم!

به قدری به این پنجره ها عادت کردم که الان خانه ایده آل من خانه ای است که پنجره هایی با ارتفاع کم داشته باشد و پشت شیشه هایش چندتا درخت زندگی کنند :)

این یکی عکس را هم از خانه یکی از دوستان خانوادگی مان گرفتم، بعد این پنجره دقیقا جلو ظرفشویی آشپزخانه است، جادوی این پنجره حتی آدم ظرف نشوینده ای مثل من را وادار به شستن داوطلبانه همه ظروف می کند :))

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ . . . ۹ ۱۰ ۱۱
پیش به سوی ناشناخته ها...
Designed By Erfan Powered by Bayan